خورشید ؟...


احتیاج ، فلسفه محبت ، و محبت، فلسفه زندگی است...

زیر سقف آسمون...روی فرش زمین...

خورشیدو از ما گرفتن...شکر شب ستاره پیداست


عاشقای سیاوش بیان جلو...برین اینجا آلبوم جدیدشو با بهترین کیفیت دانلود کنید...فقط به دلیل سرعت پایین سرورش باید یه برنامه ای مثل download accelerator  داشته باشید...من برنامه رو تو بریف کیس دارم...اگه خواستید بگید...




چی بگم از دل تنگم...

این از کارای قدیمیه...دارم می سوزم...





ترمز بریده...


خیلی وقتا فکر می کنم  من ترمزم بریده...نمی دونم ...تو همه چیز ، چنان تند می رم جلو که آخرش محکم می خورم به دیوار و پرت می شم زمین ،اون وقت دیگه نمی تونم از جام پاشم. تو همه چیز همین بودش . اون وقتی که می خواستم درس بخونم چنان درس می خوندم که کسی به پام نمی رسید. هنوزم بعضی بچه ها بهم می گن دکتر ! ...بابا والله ، بالله... من دیگه درس خون نیستم ! نه باورشون نمی شه ، و این صفت دکتر هم خب دلایلی داشتش .همیشه نمره خوبی نمی گرفتم ولی یه دفه همه رو جا می ذاشتم ،اونم مثلا تو امتحانی که همه می شدن 10 می شدم 20  !!! تا رسید به سال آخر و عباس به طور کلی تغییر کرد. یه آدم دیگه شد . تو اعتقاداتش شک کرد. تو تموم زندگی شک کرد ، تو هدفش ، تو وجود خودش...و ...شاید این اتفاق نباید اون سال می افتاد ،مخصوصا که با بیماریی که هیچ دکتری نمی دونست چیه همراه بشه که...دیگه همه چی خراب شد...یه جور دلدرد که بدون هیچ دلیلی اتفاق افتاد...

سال آخر یه جوری گذشت و یه جایی قبول شدم...جای شکرش باقیه که رشته ای که دوست داشتم قبول شدم...ولی...عباس مثل همیشه تنها بود...

باید بیماری شو زمین می زد...خودش...تک و تنها جلوش وایساد ، آخه کی می تونست کمکش کنه وقتی دردش رو تشخیص نمی دادن ؟...این کارو کرد...ورزشو شروع کرد ، دیگه نمی ذاشت تفکرات نا امید کننده به ذهنش هجوم بیاره ،شروع کرد به زندگی ، و تفکراتش رو دوباره از نو ساخت،نگاهشو به زندگی عوض کرد...هدفش رو تغییر داد... اون بیماری هم دمشو گذاشت رو کولشو رفت... به هر حال سرنوشت هر آدمی یه جوره دیگه...نمی دونم این همه سختی تاوان کدوم گناهم بود ، شکر خدا ...ولی مردونگی نبود...اونم این قدر تنها...عباس بمون...هنوزم ترمز بریده ام !...رفتم تو ورزش اون طوری...اومدم پامو کردم تو کفش فلسفه این طوری...بعدش عشق...یه جور دیگه...حالا نوبت چیه ؟...