-
می دونم...
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 03:38
نمی دونم دیگه چقدر اینجا می نویسم… فقط می دونم که : برای تو می نویسم…
-
خدای دیوونه...
پنجشنبه 11 دیماه سال 1382 07:05
خدا جون.. من که می دونم فقط حرف ما دیوونه ها رو گوش می دی... من که می دونم فقط ما دیوونه ها رو دوست داری... من که می دونم دلت چقدر برا ما تنگه... من که می دونم عاشق ما یی... من که می دونم دیوونه ای... من که می دونم...
-
لغت نامه...
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 21:22
شروع کردم به نوشتن یک لغت نامه...دو لغت اول لغت نامه اینهاست : پدر : محبت مادر : عشق برای تو من در پی نشانه ای از آشنای و یک آسمان ستاره قطبی است چشم تو حالا که از قضا سر راهم رسیده ای این قدر بی ملاحظه از پیش من نرو آماده باش می دهم ای کشتی وقار ! باد غزل وزیده ، مهیای جنگ شو ده ، نه ، دوباره داغ دلم تازه می شود...
-
دوستون دارم...
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 01:07
بیمارستان رسالت تهران...شب دهم دی و شب سال نوی میلادی...برف سنگینی می اومد...من قراره به دنیا بیام...برام دعا کنید...فقط همین...قربان همتون...دوستون دارم...
-
بچه...احساسات زودگذر..
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 17:24
همین طور که می خوند نوشتم !...برا همین بعضی جاهش تکراریه...دلم گرفت...انگار اینو نمی زدم اینجا می ترکیدم !!! می خندم اما خنده ام تلخه می دونی می گریم اما گریه از درده می دونی خنده ام برای پوچی دنیاست می دونم گریه ام برای عشق بی فرداس می دونم می خونم این آواز عشق تا زنده هستم بی عشق نمی شه زنده بود ، ای یار مستم پر کن...
-
مهتاب...
جمعه 5 دیماه سال 1382 04:27
دربگشائید شمع بیارید عود بسوزید پرده به یکسو زنید از رخ مهتاب شاید این از غبار راه رسیده آن سفر ی همنشین گمشده باشد
-
گل باغ آشنایی..
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 05:30
گل من پرنده یی باش و به باغ باد بگذر مه من شکوفه یی باش و به دشت آب بنشین گل باغ آشنایی گل من کجا شکفتی که نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد ؟ نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی نه به دست باد مستی گل آتشین جامی نه بنفشه یی نه جویی نه نسیم گفت و گویی نه کبوتران پیغام نه باغ های روشن گل من میان گلهای کدام دشت خفتی به...
-
می دونم که می دونی...
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 04:55
شریف ترین بی نیازی وانهادن آرزو هاست... می دونید از کیه ؟
-
دور...
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 08:31
دیروز دوباره شروع کردم.وقتی وارد باشگاه شدم تمام خاطراتم برام زنده شد. همه بچه ها بودن ،اتفاقا روزی هم بود که کمربند سیاها می آن. وقتی استاد اومد گفت این چند ماهه کجا بودی داشتم آب می شدم می رفتم تو زمین...چی می گفتم ؟...بچه ها همه بودن ، منتها همه پیشرفت کرده بودن . خب آره ، باید دوباره شروع کرد...برای پایانی...
-
جان عزیز ؟...
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 01:32
می دونی عزیز... برام سخته از درد گفتن وقتی درد این همه آدم گرسنه رو می بینم... ولی...اومدم که دردامو بریزم بیرون...شب یلداست...وقتی می آم پای این کامپیوتر خوابم می گیره...وقتی می رم تو رختخوب دراز می کشم مغزم پر می شه از افکار مزاحم...افکاری که از دلت شروع می کنه...همین جوری می خوره و می یاد بالا...می آد تا زیر گلوت...
-
خورشید ؟...
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 07:12
احتیاج ، فلسفه محبت ، و محبت ، فلسفه زندگی است... زیر سقف آسمون...روی فرش زمین... خورشیدو از ما گرفتن...شکر شب ستاره پیداست عاشقای سیاوش بیان جلو...برین اینجا آلبوم جدیدشو با بهترین کیفیت دانلود کنید...فقط به دلیل سرعت پایین سرورش باید یه برنامه ای مثل download accelerator داشته باشید...من برنامه رو تو بریف کیس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آذرماه سال 1382 19:26
چی بگم از دل تنگم... این از کارای قدیمیه...دارم می سوزم...
-
ترمز بریده...
جمعه 28 آذرماه سال 1382 09:09
خیلی وقتا فکر می کنم من ترمزم بریده...نمی دونم ...تو همه چیز ، چنان تند می رم جلو که آخرش محکم می خورم به دیوار و پرت می شم زمین ،اون وقت دیگه نمی تونم از جام پاشم. تو همه چیز همین بودش . اون وقتی که می خواستم درس بخونم چنان درس می خوندم که کسی به پام نمی رسید. هنوزم بعضی بچه ها بهم می گن دکتر ! ...بابا والله ،...
-
جوش چرکی !
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 22:00
امرو رفتم پاساژ ارغوان یه کیلو ! بازی بار زدم آوردم تو خونه ،خیلی وقت بود بازی نکرده بودم .دلم تنگ شده برای روزایی که هیچ چی جز بازی ها برام مهم نبود.بالاخره باید یه جوری سر کنم.نمی خوام فکرم درگیر بشه.مشکل اینجاست که هیچ وقت نمی تونم با درس خوندن سر خودم رو گرم کنم... کاشکی می شد . باز دوباره من آجیل دیدم و نتونستم...
-
سوختم...
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 23:11
امروز بالاخره ما رو بردن برا خرید ، ولی موفق نشدن به من کت و شلوار بپوشونن. نمی دونم من باید به چه زبونی بگم که از کت و شلوار خوشم نمی آد . مامانم چنان نگاه می کرد که دلم سوخت . گفتم برم به خاطر مادرم یه کت و شلوار بخرم ولی نه ! آخرش نخریدم ، آخه عروسی خواهرته....من عروسی خودم هم نمی خوام کت و شلوار بپوشم حالا شما...
-
دوباره از نو...
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 08:12
نمی دونم ولی به خاطر اخلاق خاصی که داشتم تو هر مقطعی از زندگی که بودم به چشم بچه مثبت بهم نگاه می کردن ، البته شاید هم بودم و خوبیش اینه که وقتی این طوریه دیگه اگه بخوای کاری هم بکنی نمی تونی ! همیشه دلم می خواست به چشم یه اصلاح طلب دینی بهم نگاه کنن و همین طور هم عمل می کردم . تا همین ترم پیش هر وقت تو دانشگاه به بچه...
-
دیوانه شو...
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 21:40
دیگه گریه هم نمی کنم...اونقدر سنگ شدم که... عشق اگرچه از جسم جوونه می زنه ولی به روح می رسه و محبت اگرچه از روح جوونه می زنه ولی به جسم می رسه.. خلبان عاشق هر وقت سوار جنگنده خودش می شد دست بندشو می بست... یه روز بدون دست بند پرواز کرد...ولی دیگه برنگشت... یه چیزی تو کتاب معارف همیشه آزارم می داد : اثبات وجود خدا از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 22:36
نمی دونم اینجا طاقت دل منو داره یا نه...ولی به اینجا وفادار می مونم...همون جور که به پرواز وفادارم...همون طور که عاشق آسمونم... نمی خوام خاطرات تلخم رو به خاطر بیارم...برا همین گم شدم... نمی دونم...ولی هنوزم عاشق پروازم... دلم واسه آسمون تنگه...می دونی...وقتی اون بالایی حس می کنی به خدا نزدیک تری...هیچ کی نیست...تنهای...
-
فقط تو...
دوشنبه 24 آذرماه سال 1382 17:35
به نام خدای توی دل ها...سلام عزیز...