گل باغ آشنایی..


گل من  پرنده یی باش  و به باغ  باد  بگذر
مه من  شکوفه یی باش و به  دشت آب  بنشین 
 گل باغ آشنایی  گل من  کجا  شکفتی
که نه سرو می شناسد
نه چمن  سراغ دارد ؟
 نه کبوتری  که پیغام  تو آورد به بامی
نه  به دست باد  مستی  گل آتشین جامی
 نه بنفشه یی
نه جویی
نه نسیم  گفت  و گویی
 نه کبوتران  پیغام
نه باغ های روشن 
 گل من  میان گلهای  کدام دشت خفتی
 به کدام  راه  خواندی
به  کدام  راه رفتی؟
 گل من
تو راز  ما  را به کدام  دیو  گفتی ؟
 که بریده ریشه ی  مهر  شکسته  شیشه ی دل 
 منم  این گیاه تنها  به گلی  امید بسته
همه شاخه ها  شکسته
به امید ها نشستیم  و  به یادها شکفتیم 
 در آن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم 
 به یک  فریب خفتیم

م.آزاد

می دونم که می دونی...


شریف ترین بی نیازی وانهادن آرزو هاست...

می دونید از کیه ؟



دور...


دیروز دوباره شروع کردم.وقتی وارد باشگاه شدم تمام خاطراتم برام زنده شد. همه بچه ها بودن ،اتفاقا روزی هم بود که کمربند سیاها می آن. وقتی استاد اومد گفت این چند ماهه کجا بودی داشتم آب می شدم می رفتم تو زمین...چی می گفتم ؟...بچه ها همه بودن ، منتها همه پیشرفت کرده بودن . خب آره ، باید دوباره شروع کرد...برای پایانی دوباره...برام کمربندش اصلا مهم نیست. همین که تو جمع یه سری بچه ها هستم که از غم دنیا آزادن و شادیشونو می بینم کافیه . به من اون قدر انرژی می دن که می تونم بال در بیارم ، اگر چه که هنوز وقتی آبچاگی می زنم همه نگاه می کنن ببینن چه جوری این قدر دقیقه...خودم هم نمی فهمم...بازم صدای پاره شدن هوا... دو تا طناب تو یه پرش...خاطرات دور...آینده نزدیک...