می دونم...


نمی دونم دیگه چقدر اینجا می نویسم…

فقط می دونم که :

برای تو می نویسم…

 

خدای دیوونه...


خدا جون..
 من که می دونم فقط حرف ما دیوونه ها رو گوش می دی...
من که می دونم فقط ما دیوونه ها رو دوست داری...
من که می دونم دلت چقدر برا ما تنگه...
من که می دونم عاشق ما یی...
من که می دونم دیوونه ای...
من که می دونم...


لغت نامه...


شروع کردم به نوشتن یک لغت نامه...دو لغت اول لغت نامه اینهاست :

 

پدر : محبت

مادر : عشق

 


برای تو

 

من در پی نشانه ای از آشنای و

یک آسمان ستاره قطبی است چشم تو

حالا که از قضا سر راهم رسیده ای

این قدر بی ملاحظه از پیش من نرو

آماده باش می دهم ای کشتی وقار !

باد غزل وزیده ، مهیای جنگ شو

ده ، نه ، دوباره داغ دلم تازه می شود

آماده مبارزه ام ، چار سه دو

هر چند در مبارزه مغلوب می شود

توفان شعر های من از نوح چشم تو

اما برای عاشق در حال احتضار

دردی مبارک است تب شعر های تو

 

محمد رضا لطفی


 

نامه پرهلیا جلوی روم هستش...شاید اولین و مطمئنا آخرین...بازش نمی کنم...می دونم توش چی نوشته...دیگه از گوشه و کنایه خسته شدم...باید پسش بدم...می ذارمش لای کتابام...